قد قد

وبلاگی که می توانید همیشه در آن بمانید

قد قد

وبلاگی که می توانید همیشه در آن بمانید

آلیس مهربان

آلیس دختر مهربانی بود که در یک خانواده ی خیلی فقیر زندگی می کرد. او آن قدر لاغر و ضعیف بود که یک روز پری دریایی دلش به حال او سوخت و یک ماهی ساردین برای او هدیه آورد. سپس به او گفت: ” آلیس مهربان؛ بعد از آن که این ماهی را خوردی، تیغش را دور نینداز؛ چون تیغ این ماهی جادویی است و می تواند یکی از آرزوهای تو را برآورده کند. حواست باشد، فقط یکی. پس فکر کن و عاقلانه از آن استفاده کن.“

آلیس خیلی چیزها را دلش می خواست داشته باشد. اما جلوی خودش را گرفت و از تیغ جادویی کمکی نخواست. او همیشه طوری رفتار می کرد که انگار تمام کارها را بدون استفاده از آن تیغ ماهی جادویی هم می شود درست انجام داد. اما یک روز، آلیس، پدرش را دید که بیرون خانه روی زمین نشسته و سرش را روی زانوهایش گذاشته و پشت سر هم آه می کشد. پیش او رفت و با مهربانی پرسید: ”پدر عزیزم! آیا هیچ راهی برای پول در آوردن نداری؟ “ مرد بی نوا جواب داد: ”نه، دخترم. تقریباً هر کاری که بگویی کرده ام. اما... “

در این موقع بود که آلیس مهربان دست در جیبش کرد و تیغ ماهی جادویی را از توی آن در آورد و نزدیک دهانش برد و زیر لب چیزی گفت. فوری، پری دریای ظاهر شد و از آلیس پرسید :”چه آرزویی داری؟“ آلیس، پدرش را به پری نشان داد و گفت :”پدر من، مرد فقیری است. مدت زیادی است که نتوانسته کار مناسبی پیدا کند. به خاطر همین، همیشه غصه دار است. می خواهم به او کمک کنی.“ پری مهربان، لبخندی زد و گفت: ”باشد ای دختر مهربان!“ و در یک چشم بر هم زدن، همه چیز در آن جا عوض شد؛ یک خانه ی بزرگ و زیبا به جای کلبه و یک مزرعه ی بزرگ که از میان آن یک رودخانه می گذشت و ... از آن روز به بعد، زندگی مرد فقیر هم عوض شد. چون آن قدر کار در مزرعه داشت که دیگر نمی توانست سرش را هم بخاراند.

منبع: کتاب ”قصه های امشب، شب های شهریور“

به روایت: اسد الله شعبانی